برایم غریبه شده ای... گمانم رفتنتــــ آنقدر ناگهانی بود که وارد شوک شدم... دیگر با بودنت شاد نیستم.... امروز از آن روزهاست كه دوست داشتم باشي
صبح بيدار شوم و چشمان ِ مست ِ خوابت را ببينم
لبخند بزنم...خودم را كش بدهم
گلوله شوي در آغوشم ،سرت روي سينه ام باشد
موهايت را نفس بكشم
دستهايم را دورت حلقه كنم، دلم نيايد جدا شوم
امروز را استعلاجي رد كنم، پيشت بمانم
امروز از آن روزهاست
نظرات شما عزیزان:
تاريخ : پنج شنبه 30 آذر 1391
| 14:55 | نويسنده : vafa |